بیایید رو راست باشیم. هر طور که به زیباترین چیزهای این جهان فانی نگاه کنیم; عشق با فاصله بسیار زیاد در صدر آن‌ها قرار می‌گیرد. وقتی می‌گوییم عشق، منظور هر عشقی و به هر شکلی می‌تواند باشد. این کلمه آنقدر وسیع است که به هیچ عنوان نمی‌توان مرز و حدی برای آن قائل شد. راستش […]

عشق، این سه حرفی ابدی | بررسی مفهوم عشق در بازی‌های ویدئویی (قسمت سوم)

بیایید رو راست باشیم. هر طور که به زیباترین چیزهای این جهان فانی نگاه کنیم; عشق با فاصله بسیار زیاد در صدر آن‌ها قرار می‌گیرد. وقتی می‌گوییم عشق، منظور هر عشقی و به هر شکلی می‌تواند باشد. این کلمه آنقدر وسیع است که به هیچ عنوان نمی‌توان مرز و حدی برای آن قائل شد. راستش را هم بخواهید تعریف کردنش هم سخت است چه برسد به توضیح و مقاله نوشتن در مورد آن و بررسی انواع زمینی و آسمانی آن! این مفهوم به قدری مقدس است که هنگام نوشتن در مورد آن باید حواستان به تک تک کلماتتان باشد تا مبادا حرمتش را از بین ببرید. عشق چیزی است که می‌تواند سازنده‌ترین چیز هستی و در عین حال مخرب‌ترین آن باشد. می‌تواند موتور محرکه یک فرد برای زندگی و در عین حال نیروی بازدارنده‌ی او از کل جهان باشد; می‌تواند جهانی را گلستان کند یا آن را به جهنمی از نفرت و تاریکی تبدیل کند. همه ما تا به حال چندین و چند تعریف مختلف از آن شنیده‌ایم، اما به راستی عشق چیست که تا این حد تعیین کننده وقایع در گوشه گوشه دنیاست؟ نگاهی به اطرافتان بیندازید; شهید گمنامی که بعد از سال‌های سال جنازه‌اش از راه می‌رسد دلیل شهادتش چه بوده؟ عشق به وطن. دختر یا پسری که سال‌ها برای معشوق یا معشوقه خود صبر می‌کند و شاید حتی زندگی‌اش را تباه کند دلیلش چه چیزی جز عشق است؟ این‌ها فقط دو نمونه از جهان اتفاقاتی است که معلول علتی به نام عشق هستند.

We All Love Video Games

گفتیم عشق حد و مرز ندارد; اما قبل از آن باید درک کنیم مفهوم این کلمه آسمانی چیست. در این که نمی‌توان برای عشق تعریف واحدی ارائه داد، شکی نیست و حتی بزرگان ادبیات و فلسفه هم تفسیر متفاوتی از آن دارند. اما در بین آن‌ها هم، لفظ “فدا شدن” مشترک است; به این معنی که آنقدر یک چیز یا یک فرد را دوست داشته باشید که حتی حاضر به فدا کردن خود در راه او باشید، آنقدر که اگر بودن معشوق مشروط به فدا شدن شما بود لحظه‌ای درنگ نکنید. این واقعا می‌تواند به سبب در بر گرفتن تمام انواع عشق( آسمانی و زمینی) تعریف نسبتا کاملی باشد. مفاهیم دیگری همچون “گذشتن از خود برای معشوق” که حتما لازمه آن فدا شدن نیست یا تلاش برای نگهداری یک رابطه عاشقانه به هر قیمتی( که توضیح این مفاهیم از حوصله مقاله خارج است) هم مطرح شده که هر یک از آن‌ها پتانسیل نوشتن یک مقاله مفصل را دارند.

بازی‌های ویدئویی، بعد از صنعت سینما هنر هشتم است. مگر هنر بی عشق هم می‌‌شود؟ خود هنر سر تا پایش عجین با عشق است; حال یک صنعت خود را یک هنر معرفی کند و اثری از عشق در آن نباشد؟ امکان ندارد. بازی‌های رایانه‌ای هم مثل هر اثر هنری دیگری با عشق آفریده می‌شوند; حال بعضی از آن‌ها موضوعی عاشقانه و درام را در خود حمل می‌کنند و بعضی دیگر صرفا جهت یک سرگرمی زود گذر که تعداد کمی از آن‌ها ماندگار می‌شوند. در هر حال، در هر دوی این آثار، اصل موضوع که با عشق ساخته شدن است، تفاوتی نمی‌کند. یک بازی آنلاین مانند Counter Strike یا Overwatch که حاصل سال‌ها تلاش شبانه روزی و پشتکار بسیار زیاد تعداد فراوان کارمندان یک یا چند استودیو است، با عشقی فراوان ساخته شده و بازی داستانی و درامی مانند The Last Of Us یا To The Moon هم حاصل تلاش عده‌ای زیادی جهت نتیجه دادن عشق به بازیسازی و خلق یک اثر هنری بوده است; حال آن‌ که دسته دوم این عشق را در متن بازی خود هم آورده‌اند و دسته اول به کل سبک متفاوتی دارند.

یاد آرتور مورگان و دیوونه بازی‌هاش به خیر

اگر بخواهیم انواع متفاوت از عشق و دوست داشتن را در یک مدیوم پیدا کنیم، قطعا بازی‌های ویدئویی یکی از بهترین‌هاست. آثار بسیاری در این صنعت وجود دارند که به شکلی بسیار هنرمندانه و لذت‌بخش، عشق را به تصویر می‌کشند و حقیقت آن را به بازیباز می چشانند. شک ندارم وقتی این جملات را می‌خوانید، نام چند بازی از ذهنتان عبور می‌کند; گیمرهای نسل جدید بیشتر شاهکارهایی مانند The Last Of Us، Heavy Rain، Halo و Call Of Duty را به یاد می‌آورند و قدیمی‌ترها شاید Final Fantasy X، Shadow Of Clossus یا حتی Monkey Island را در ذهن خود تداعی کنند. هر سنی که باشید فرقی نمی‌کند، در هر نسلی از این صنعت عشق و عاشقی به طرق مختلف نشان داده شده است; هر چند که به لطف پیشرفت‌های گرافیکی و صد البته المان‌های گیم‌پلی و بازی‌های تعاملی این مفهوم در بازی‌ها ملموس‌تر شده است.

منظور از نامحدود بودن عشق در این مقاله، انواع متفاوتی است که از آن در بازی‌ها می‌بینیم. عشق بین یک زن و مرد، عشق مادر به فرزند، عشق به وطن، عشق به خانواده و در نهایت عشق‌های معنوی و آسمانی. در اینجا سعی داریم نمونه‌هایی زیبا و درگیرکننده از این نمونه‌ها را برای شما بیاوریم و با هم به کنکاو و بررسی آن‌ها بپردازیم. توجه داشته باشید ترتیب بازی‌های ذکر شده در مقاله، هیچ ارتباطی با برتری آن‌ها ندارد و تمام آثار ذکر شده نمونه‌هایی فوق‌العاده برای برجسته‌سازی این مفهوم زیبا هستند. 

با قسمت سوم و پایانی سری مقالات بررسی مفهوم عشق در بازی‌های ویدئویی با گیمفا همراه باشید.

We Should Always Be Together Alice. I Just Have You And You Just Have Me. We Don’t Have Anyone But Each Other

Detroit: Become Human

.I Know You Thing We are Just Machines. But Since I Met Alice I Know I Can Feel Things. I Care For Her. I Fear For Her. I Can’t Be Happy If She’s Not

تمامی آثار دیوید کیج، نشان دهنده ی قسمتی از معجزه عشق و عشق‌ورزی هستند. واقعا بی‌انصافی است اگر در مقاله‌ای با چنین موضوع زیبایی نامی از آثار بی‌نظیر کیج نبریم. کیج آنقدر در آثارش خلاق است که با تجربه کردن هر کدامشان به مفهوم متفاوتی از یک موضوع برخورد می‌کنیم. بازی‌های کیج، همواره دارای پیام‌های زیبای سیاسی، اجتماعی، مذهبی و عاطفی هستند. انکار نمی‌کنم که گاها نشانه‌هایی از تناقض هم بین آن‌ها دیده می‌شود اما اگر اندک اشتباهات این نویسنده، آهنگساز و کارگردان برجسته ی دنیای بازی را فاکتور بگیریم، به این نتیجه میرسیم که فردی مثل او به این زودی‌ها به این صنعت معرفی نخواهد شد.

Detroit: Become Human آنقدر معنا و مفهموم دارد که سخت است تمام آن‌ها را تنها با یکبار بازی کردن بفهمید. از همان لحظات ابتدایی که صاحب مارکوس به او توصیه می‌کند چشمانش را ببندد و بدون تقلید از هیچ‌چیز تصویری که به ذهنش میرسد را بکشد، می‌فهمیم که بازی یک عنوان معمولی نیست و حرف‌های زیادی برای گفتن خواهد داشت. این عنوان در مورد ربات‌هایی بسیار هوشمند است که توسط شرکت Cyberlife طراحی و ساخته شده‎‌اند; از این ربات‌ها در کارهای مختلفی نظیر نظافت خانه، پرستاری ار کودک، محافظ، کار در کارخانه‌ها و…. استفاده می‌شود. در بحبوحه‌ی اعتراضات مردمی برای جایگزین شدن آن‌ها به جای نیروهای انسانی، طی حادثه‌ای، مارکوس، خدمتکار یکی از اشرافیان شهر، جرقه ی آزادی در ذهنش زده می‌شود و با استفاده از کمک‌های فردی ناشناس خود را به گروهی از ربات‌های هوشمند آزادی‌طلب به نام Jericho میرساند. در طرفی دیگر یک ربات هوشمند پلیس وظیفه‌شناس و دختری به نام کارا را داریم که داستان این ۳ به موازات هم به زیبایی روایت می‌شود و در نهایت در جایی به هم می‌رسند.

هر گوشه‌ای از بازی، عشق به گونه‌ای طنین‌انداز می‌شود. در قسمت‌های مارکوس، به جز رابطه‌ای که بین او و یکی از اعضای گروه برقرار می‌شود، عشق به ازادی و آزاد بودن به شدت خودنمایی می‌کند. مارکوس و گروهش از هیچ تلاشی برای رسیدن به یک انقلاب اندرویدی دریغ نمی‌کنند و حتی در این راه کشته هم می‌دهند تا حقانیت نیت خود را ثابت کنند. اندوریدهای مختلفی را می‌بنید که هر یک به دلیلی ناقص‌العضو شده یا فاصله‌ای با مرگ ندارند، اما حاظر نیستند از رویای خود دست بکشند. در بازی به معنای واقعی جمله آزادی خون می‌خواهد را با اعماق وجودتان درک خواهید کرد. قضیه کارا اما تقاوت‌های زیادی با این مورد دارد.

کارا که به تازگی به خدمت مردی معتاد و وحشی درامده، متوجه آزار و اذیت کودکش توسط صاحبش می‌شود. کارا که نمی‌تواند زجرکشیدن‌های کودک را تحمل کند، در اقدامی غیرمنتظره تصمیم به نجات و فرار کودک می‌گیرد. در قسمت بعد به دنبال جایی برای خواب می‌گردید و این قسمت و اتفاقاتش بدون شک یکی از بهترین‌های بازی است. می‌توانید دزدی را از همین کودکی به بچه آموزش دهید یا او را وادار به صبر برای پیدا کردن راهی درست کنید. کارا در همان شب اول تنهایی با دختر بچه، آنقدر مهربان و آرام با او برخورد می‌کند که وابسته شدن این دو به یکدیگر به زمان زیادی نیاز نداشته باشد. کمی جلوتر، هنگام فرار کارا و آلیس از دست پلیس، آنقدر نگران این دو کاراکتر دوست‌داشتنی هستیم که برخلاف حالت معمول خواهان فرار و نه دستگیری آن‌ها هستیم. هیج چیز بهتر از جمله محشر کارا رابطه این دو نفر را شرح نمی‌دهد، رابطه‌ای که سرشار است از عشق مادرانه کارا به آلیس و عشق سرشار آلیس به او: We Should Always Be Together Alice. I Just Have You And You Just Have Me. We Don’t Have Anyone But Each Other

چه خاطراتی که نساختید برای ما شما ۴ نفر

Heavy Rain

How Far Are You Prepared To Go To Save Someone You Love

آنقدر تیتر و دیالوگی که برای آن نوشته شده است واضح است که فکر نمی‌کنم جای حرف زیادی مانده باشد. اتان مارس، یک آرشیتکت خانواده‌دار در حالی برای تولد فرزند بزرگترش Jason آماده می‌شود که زندگی به شدت روی خودشش را بعد از مدت‌ها کار و تلاش به او نشان داده و زندگی آرامی دارد. از آن‌جا که تمام چیزهای خوب طولی ندارند و خیلی زودتر از چیزی که فکرش را می‌کنیم تمام می‌شود، سیه روزی‌های اتان هم آغاز می‌شود. مرگ جیسون، فرزند بزرگ اتان آب سردی بود که بر پیکره ی تازه جان گرفته اتان خالی شد و او را به یک بدبختی بسیار عمیق فرو برد. همسرش رهایش کرد و او تنها  شاون، فرزند کوچکش را داشت. شاون که بعد از مرگ برادرش بسیار بی‌قرار شده بود در یک شهر بازی ناگهان ناپدید می‌شود و مشکلات اتان چندبرابر هم می‌شود. بعد از مدتی که پای Origami Killer به داستان بازی باز می‌شود، تازه بار احساسی بازی چندبرابر هم شده و اینجاست که نهایت همذات‌پنداری را نسبت به شخصیت‌های مختلف بازی خواهید داشت.

قاتل اوریگامی، برای پدر پسرانی که فکر می‌کند در زندگی به اندازه کافی تلاش نکرده‌اند و تنها به فرزندشان ظلم کرده‌اند امتحانی را طراحی می‌کند تا ارزش این نعمت را به آن‌ها ثابت کند; اما مشکل اینجاست که راه خوبی را برای این کار انتخاب نکرده است. او فرزندان این افراد را می‌رباید و در یک مکان بسته زندانی می‌کند. سپس بسته‌هایی را برای افراد مورد نظر می‌فرستد و این پدران باید تا قبل از پر شدن محل حبس فرزندانشان از آب و خفگی آن‌ها، تمام امتحانات را رد کنند. وقتی همه از باران زیبا و سنگین شهر لذت می‌برند و به نوای گوش‌نواز آن گوش می‌دهند، اتان که حالا فرزندش در دام یک قاتل سریالی افتاده، باید ذره به ذره ی جانش با افتادن هر قطره آب به زمین بلرزد. هر صدایی از باران که به گوشش می‌رسد به معنای نزدیک شدن جاش به مرگ بود و گوش دادن به آن برای یک پدر از هر عذابی بدتر بود.

ذر Heavy Rain به شما ثابت می‌شود عشق یک پدر برای نجات فرزندش و تکرار لحظه‌ای در آغوش گرفتن او تا چه حد می‌تواند قدرتمند باشد. نیرویی که اگر خالصانه باشد، مهارش با ارتشی از سربازان هم آسان نخواهد بود. رانندگی خلاف جهت ترافیک، سینه‌خیز رفتن روی شیشه‌های برنده و رفتن تا دم مرگ، عبور از میان سیم‌های حامل جزیان برق و در نهایت نوشیدن معجون مرگبار تنها گوشه‌ای از کارهایی است که یک پدر حاظر است برای نجات فرزندش انجام دهد. به جز عشق مقدس پدر-فرزندی، اتان و مدیسون هم به تدریج یک رابطه عاشقانه زیبا را پدید می‌آورند که دیدنشان در میان انبوهی از غم در اتمسفر افسرده بازی، بسیار خوشحال کننده است. مدیسون از اتان مراقبت می‌کند و حتی تا پای مرگ هم می‌رود که با خوش‌شانسی و کمی هم هوش، می‌تواند جان سالم به در ببرد. اما مورد نادری که در میان این موضوعات وجود دارد، عشق کثیف و هدفدار کاراگاه به لورن است که سعی دارد با عاشق‌پیشه نشان دادن خود کارهای خود را راحت‌تر انجام دهد و از لورن برای رسیدن به اهداف کثیفش استفاده می‌کند.

داستان در اینجا ختم نمی‌شود و داستان عاشقانه برادرانه Scott Shelby و برادرش جاییست که هر گیمری را انگشت به دهان خواهد کرد. جایی که شما می‌فهمید تمام حوادث بازی ناشی از یک عشق برادری بوده که سرانجام به یک نفرت بزرگ ختم شده است. فراموش نکنید که عشق در حین سازندگی، می‌تواند بسیار مخرب و کشنده باشد. به دلیل اسپویل شدن کامل داستان بازی از توضیح بیشتر این قسمت خودداری می‌کنم. Heavy Rain کلکسیون کاملی است از هرچیزی که برای یک بازی عاشقانه و احساسی نیاز دارید.

تشنه به انتقام

Dishonored Series

I’ve learned that our choices always matter, to someone, somewhere. And sooner or later, in ways we cannot always fathom, the consequences come back to us

این بازی از حهاتی با دیگر عناوین لیست تفاوت دارد. دلیل قرار گرفتن Dishonored در لیست آخرین قسمت مقاله تحلیلی ما، مانند دیگر بازی‌ها نیست;بلکه عشقی که در این عنوان وجود دارد با دیگر بازی‌های لیست متفاوت است. در اینجا نه فرد ناشناسی وارد داستان می‌شود که برای پروتاگونیست بازی به مانند دخترش مهم شود و نه شاهد یک رابطه عمیق احساسی میان دو نفر هستیم; در Dishonored (چه در نسخه اول و چه در نسخه دوم) شاهد عشق یک محافظ به یک خانواده و در وهله بعدی به یک کشور هستیم. Corvo که در نقش محافظ ملکه در قصر فعالیت می‌کند، با امیلی دختر ملکه هم رابطه نزدیکی دارد و به نوعی هم‌بازی او هم محسوب می‌شود. یک روز بعد از بازگشت کوروو از یک ماموریت، گروهی از نینجاها با هویتی کاملا نامعلوم به قصر حمله‌ور شده و بعد از کشتن ملکه به سرعت ناپدید می‌شوند.

Corvo که تعلق خاطر بسیاری به ملکه داشته و بیش از ده سال به عنوان محافظ از قصر و ملکه محافظت می‌کرده، مرگ ملکه را برنمی‌تابد و به سرعت شروع به جست و جو برای قاتلین می‌کند. اما کار بسیار سخت است و با به قتل رسیدن ملکه و افتادن اداره ی منطقه به دست دشمنان، کوروو یک خائن شناخته شده و به محض شناسایی شدن توسط مامورین و ربات‌های غول‌پیکر سطح شهر با خاک یکسان خواهد شد. دشمنان هم که از قدرت و زیرکی او آگاه هستند بهترین امکانات را برای شناسایی و مقابله با او در نظر می‌گیرند. طولی نمی‌کشد که با دزدیدن امیلی، کار بدتر هم می‌شود و کوروو تشنه‌تر از قبل برای انتقام خواهد بود. ماموریت‌هایی که برای نجات امیلی و شناسایی قاتل ملکه دارید، هر کدام به نوعی چذابیت خود را دارند . بازی دو جنبه متفاوت اما جذاب را دنبال می‌کند; یک جنبه سیاسی که به وضوح در بازی گفته می‌شود و یک جنبه عاشقانه.

کوروو حاظر است تا پای حان از ملکه راستین، امیلی و کشور خود محافظت کند; چه عشقی بالاتر از این؟ او می‌توانست مانند بسیاری از افراد قصر به فرمانروایان جدید رو بیاورد و به آن‌ها خدمت کند، اما عشقش نسبت به کشور و ملکه‌اش مانع از آن شد و تصمیم گرفت یک تنه در برابر این ظلم خیزش کند و هم امیلی را به تخت پادشاهی برساند هم کشورش را از دست انسان‌هایی پست نجات دهد. بنابر سبک بازی‌تان با دو پایان روبه رو خواهید شد اما اگر به پایان خوب بازی برسید، متوجه می‌شوید عشق کوروو به ملکه و کشور کاملا حقیقی بوده و حتی زندگی‌اش هم در راه آن‌ها فدا می‌کند. در نسخه دوم هم با وجود بالا رفتن سن کوروو، شاهد همان شور و انگیزه، این بار برای بازگرداندن امیلی به تاج پادشاهی خود هستیم.

مگر می‌شود حرفی از عشق در سری دوست‌داشتنی Red Dead Redemption شود و ما حرفی از عشق زیبای بین جان و ابیگیل نزنیم.

Red Dead Redemption Series

.Nothin’ means more to me than this gang. I would kill for it. I would happily die for it. I wish things were different… But it weren’t us who changed

احتمالا به محض خواندن نام بازی، انتظار یک دیالوگ عاشقانه از جان مارستون یا ابیگیل را به عنوان جمله نمونه داشتید; اما بیایید کمی از کلیشه‌ها فاصله بگیریم و ببینیم به جز عشقی که میان این دو نفر بود و قطعا در ادامه هم به آن خواهیم پرداخت، عاشقانه دیگری هم در این سری وجود داشت؟ جواب مشخص است: قطعا بله. حتی می‌توانیم عشقی را که در نسخه دوم وجود داشت از نسخه اول عمیق‌تر هم بدانیم و با حرئت بگوییم: در این زمینه هم شاهکار کردی راک‌استار. در نسخه دوم عشق ناب و بی‌نظیر آرتور به گنگ داچ در جای جای بازی موج می‌زد. لحظه‌ای پیش خودتان فکر کنید یک مرد چقدر باید اعضای یک گروه برایش ارزشمند و عزیز باشند که چنین جمله‌ای را بگوید. آرتور حتی به گفتن “حاظرم برای آن بمیرم” خشک و خالی کفایت نمی‌کند و با افتخار می‌گوید حاظرم “با کمال میل” برای آن بمیرم; این یعنی کمال و نهایت عشق یک فرد به یک چیز.

آرتور در طول نسخه دوم بارها و بارها ثابت می‌کند بر خلاف داچ و مایکای خائن، تک تک اعضای گنگ برایش مهم هستند و برای نجات جان هر یک از آن‌ها حاظر است خود را فدا کند. در اواسط بازی، زمانی که اشتباه بودن تصمیمات داچ برایش علنی شده اعتراض می‌کند اما وقتی جان اعضای گروه را به دلیل حماقت‌های داچ در خطر می‌بیند و کسی هم همراهی‌اش نمی‌کند، از گروه پیروی می‌کند و به دنبال فرصتی مناسب برای بیدار کردن داچ از خواب غفلت است. او حتی تا آخرین لحظه هم به داچ وفادار ماند، اما زمانی که خیانت او را به جان مارستون دید دیگر صبرش سر آمد و خودسرانه به دنبال نجات جان رفت و در آخر هم زن‌های باقی‌مانده گنگ را به جایی دیگر فرستاد تا در امان باشند و همین موارد آتش خشم میان آرتور و داچ راب رانگیخت. آرتور حتی وضعیت بد جسمانی‌اش را هم به دلیل دفاع از جان اعضای گنگ مخفی کرد و تا آخرین نفس برای رهایی دوستانش از بند داچ و دفاع از آن‌ها جنگید. زنده باد آرتور مورگان که عشق را برای همه ما معنا کرد.

مگر می‌شود حرفی از عشق در سری دوست‌داشتنی Red Dead Redemption شود و ما حرفی از عشق زیبای بین جان و ابیگیل نزنیم. در نسخه دوم ابیگیل را در حالی می‌بینیم که حتی حاظر به دیدن جان هم نیست و به دلیل بدبختی‎‌هایی که برای خودش و پسرش جک به ازمغان اورده مدام تحقیرش می‌کند. به مرور سرپا شدن جان و شکل گرفتن زندگی‌اش به کمک آرتور و تبدیل شدنش به یک مرد نسبتا شریف، ابیگیل هم به او توجه بیشتری می‌کند. در واقع ابیگیل در هر صورت جان را دوست دارد، اما انتظار مسئولیت‌پذیری بیشتر و مرد خانواده بودن را هم از جان به دلیل تشکیل یک زندگی و پدر بودن داشت که ابن هم به مروز از اواخر نسخه دوم تا نسخه اول بازی محقق می‌شود و حتی رابطه این دو آنقدر مستحکم می‌شود که ابیگیل در قسمتی از نسخه اول بازی می‌گوید: به خدا قسم اگر یک خراش هم روی صورت جان وارد شود، همه آتش‌های جهنم را روی مصببش روانه می‌کنم!

جان مارستون، بعد از وقایع نسخه دوم، تصمیم به ساخت یک زندگی در خارج از مشکلات همیشگی‌شان را می‌گیرد. یک زندگی روتین که برای شروع آن بایستی شغل پیدا می‌کرد. متاسفانه بعد از پیدا کردن شغل در یک مزرعه، مشکلات قدیم دوباره به سراغش می‌آیند و ابیگیل هم که از جان قول دوری جستن همیشگی از این مسائل را گرفته بود، تصمیم به ترک جان می‌گیرد. جان با تلاش فراوان به هر دری می‌زند تا معشوقه‌اش را برگرداند; حتی از بانک هم وام می‌گیرد و با دیگران درگیر می‌شود، تمام مدت کار می‌کند تا بتواند به هر طریقی ابیگیل را برگرداند که در نهایت هم موفق می‌شود. رابطه زیبایی که میان این دو وجود دارد یکی از بهترین‌ها در جهان وحشی وسترن راک‌استار است.

در این سری بیشتر شاهد عشق از نوع دوستی هستیم. در واقع عشقی که در این سری وجود دارد، پایه و اساسش از یک دوستی زیبا شکل گرفته و می‌تواند تا مدت بسیار زیادی هم ادامه داشته باشد. همانطور که در جمله منتخب گفته شده توسط Sheik، دوستی چیزی فراتر از یک کلمه است و می‌تواند به صورت دیوانه‌واری رشد کند و در نهایت هم این شما خواهید بود که تصمیم خواهید گرفت آن را به کدام سمت هدایت کنید

The Legend Of Zelda

IT IS SOMETHING THAT GROWS OVER TIME… A TRUE FRIENDSHIP. A FEELING IN THE HEART THAT BECOMES EVEN STRONGER THROUGH TIME…THE PASSION OF FRIENDSHIP WILL SOON BLOSSOM INTO A RIGHTEOUS POWER THROUGH IT, YOU’LL KNOW WHICH WAY TO GO…

داستان سری فوق‌العاده Legends Of Zelda آنقدر حرف برای گفتن دارد که توضیح کامل آن از حوصله این مقاله خارج است. راستش نوشتن یک عشق واحد بین دو کاراکتر از این بازی هم کار آسانی نیست; چون همانطور که می‌دانید ما در هر بازی تقریبا با یک لینک و یک زلدای جدید به رو هستیم و اینگونه نیست که در طول چندین نسخه از بازی شاهد دو پروتاگونیست یکسان باشیم. اگر می‌خواهید داستان بازی را بدانید باید بگویم بعد از فوت پدر پرنسس زلدا، برادرش یعنی شاهزاده به زلدا اصرار کرد تا محل مخفیگاه پدرشان، که شامل Triforce( شیء ای که از ۳ مثلث تشکیل شده و انواع متفاوتی مانند قدرت و آگاهی دارد و بسیار ارزشمند است) هم بود لو بدهد. شاهزاده بغد از اصرار زیاد موفق به فهمیدن چیزی نشد و دوست شیطانی جادوگر خود را فرا خواند. جادوگر بعد از خواندن جادویی، زلدا را به خوابی عمیق فرو می‌برد و خودش هم در اثر آن می‌میرد. شاهزاده که قادر نیست حادو را برگرداند، ناامید از هوشیار شدن دوباره خواهرش او را به Castle Tower می‌آورد.

برای زنده نگه داشتن یاد زلدا، شاهزاده دستور می‌دهد از این به عد هر کدام از اعضای خانواده سلطنتی مرد، در Castle Tower دفنش کنند و او را Zelda بنامند. اما زلدا وقتی در برج بی‌هوش است، گانون، آنتاگونیست اصلی این سری، او را می‌دزدد. Link( به افراد جوانی که حامل Triforce Of Courage بودند و موفق به نجات Princcess می‌شدند) پرنسس را پیدا کرده و بعد از غلبه بر Ganon، او را نجات می‌دهد. دلیل آن‌که در این سری زلداها و لینک‌های متفاوتی هم داریم همین است. در این سری بیشتر شاهد عشق از نوع دوستی هستیم. در واقع عشقی که در این سری وجود دارد، پایه و اساسش از یک دوستی زیبا شکل گرفته و می‌تواند تا مدت بسیار زیادی هم ادامه داشته باشد. همانطور که در جمله منتخب گفته شده توسط Sheik، دوستی چیزی فراتر از یک کلمه است و می‌تواند به صورت دیوانه‌واری رشد کند و در نهایت هم این شما خواهید بود که تصمیم خواهید گرفت آن را به کدام سمت هدایت کنید. قدرت دوستی فراتر از چیزیست که فکرش را می‌کنید.

خب به پایان سری مقاله‌های تحلیلی مفهوم عشق در بازی‌های ویدئویی رسیدیم. امیدواریم که توانسته باشیم مفهوم عشق در بازی‌های ویدئویی را به خوبی روشن کرده باشیم و سعی کردیم بهترین نمونه‌های عاشقانه در این صنعت را هم تا حد ممکن نام ببریم. شما در مورد مفهوم عشق در بازی‌ها چه فکر می‌کنید؟ آیا عنوانی بود که شایسته حضور در این سری مقالات باشد و نامی از ان ندیدید؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.

 

 

منبع متن: gamefa